فرار من
۱۰۵
بعد از چند مین نگاه کردم به هم گفت
یوری..... تو... تو اینجا چی کار میکنی ؟؟
جنگکوک.... کار داشتم. چه خبر بعد از چند سال هان
پرستار پرید وسط حرفامون و گفت
پرستار.... حال پسرتون خوبه سرمشون که تمام شد میتونید ببریدشون
یوری.... باشه ممنون
پرستار سری تکان داد و از اتاق رفت بیرون
( ویو یوری)
( ویو چند ساعت قبل)
از خواب بیدار شدم با استرس ضربان قلبم بالا بود.
از روی تخت پریدم و سریع به سمت اتاق دال رفتم نگرانش بودم نمیدونم چرا ؟
بعد از این که داخل اتاقش شدم دال رو دیدم که کلی عرق کرده بود نزدیکش
شدم و دست به پیشونیش گذاشتم داغ داغ بود داشت توی تب میسوخت .
با سرعت به سمت اتاقم رفتم و یک چیزی پوشیدم .
و رفتم داخل اتاق دال و پتو رو از روش کشیدم و بغلش کردم و از پله ها اومدم پایین
دون سوجون نبود مثل همیشه وقتی بهش نیاز داری نیست.
بعد میگه کجا بودی
سویچ ماشین رو برداشتم و به سمت ماشین رفتم
در ماشینو باز کردم و دال رو خوابوندم عقب ماشین و در رو بستم و با سرعت
خودم هم دور زدم و نشستم داخل ماشین
ریموت رو زدم در باز شد و
با سرعت زیاد روندم به سمت بیمارستان ( آزمایشگاه) که بعد از چند مین رسیدم ماشین رو پارک کردم.
و پیاده شدم دال رو بغل کردم و دویدم به سمت بیمارستان وارد که شدم به سمت پذیرش رفتمو گفتم
یوری..... خانم پسرم تبش بالاس کمک کنید
پذیرش..... ببریدش به سمت راست در چهارم الان پرستار میاد
سریع رفتم به سمت جایی که گفت دالخرو خوابوندم روی تخت که بعد از یک مدت نسبتاً طولانی پرستار اومد
پرستار..... به موقه رسوندینش . خوب سرم وصل میکنم تبشونو میاره پایین .
یوری.... ممنون
سرمو که وصل کرد گفت
پرستار.... سرمشون که نصف شد به من خبر بدید معاینشون کنم دوباره
یوری.... حتماً
پرستار از اتاق رفت بیرون و من هم کنار تخت دال وایسادم و پیشونیش رو بوسیدم رو گفتم
یوری.... خیلی من رو ترسوندی دال. خیلی دورت بگردم
و بعد کنار تختش که یک صندلی بود نشستم و دست کوچیکش رو گرفتم و بوسیدم
و به صورتش خیره شدم
اگر اینجا بودی جونگکوک من انقدر نمیترسیدم
کاش بودی ؟ کاش آخرین بار باهام اینطوری حرف نزده بودی ؟
سرم رو تکان دادم تا دیگه فکر نکنم و از دال غافل نشم
به سرمش نگاه کردم تقریباً نصف شده بود
از جام بلند شدم باز پیشونیشخ دال رو بوسیدم و گفتم
یوری.... عزیز دلم الان برمیگردم خوب
و بعد دستش رو ول کردم و از اتاق اومدم بیرون و به سمت پذیرش رفتم
بعد از این که رسیدم رو به یکیشون گفتم
یوری.... سرمه پسر من نصف شد گفتید دوباره معاینه میکنید
نگاه سنگین یک نفر رو احساس کردم ولی بهش توجه ایی نکردم
پرستار.... حتماً الان میام
و من سریع به سمت اتاقی که دال داخلش بود رفتم تا تنها نباشه
بعد از چند مین نگاه کردم به هم گفت
یوری..... تو... تو اینجا چی کار میکنی ؟؟
جنگکوک.... کار داشتم. چه خبر بعد از چند سال هان
پرستار پرید وسط حرفامون و گفت
پرستار.... حال پسرتون خوبه سرمشون که تمام شد میتونید ببریدشون
یوری.... باشه ممنون
پرستار سری تکان داد و از اتاق رفت بیرون
( ویو یوری)
( ویو چند ساعت قبل)
از خواب بیدار شدم با استرس ضربان قلبم بالا بود.
از روی تخت پریدم و سریع به سمت اتاق دال رفتم نگرانش بودم نمیدونم چرا ؟
بعد از این که داخل اتاقش شدم دال رو دیدم که کلی عرق کرده بود نزدیکش
شدم و دست به پیشونیش گذاشتم داغ داغ بود داشت توی تب میسوخت .
با سرعت به سمت اتاقم رفتم و یک چیزی پوشیدم .
و رفتم داخل اتاق دال و پتو رو از روش کشیدم و بغلش کردم و از پله ها اومدم پایین
دون سوجون نبود مثل همیشه وقتی بهش نیاز داری نیست.
بعد میگه کجا بودی
سویچ ماشین رو برداشتم و به سمت ماشین رفتم
در ماشینو باز کردم و دال رو خوابوندم عقب ماشین و در رو بستم و با سرعت
خودم هم دور زدم و نشستم داخل ماشین
ریموت رو زدم در باز شد و
با سرعت زیاد روندم به سمت بیمارستان ( آزمایشگاه) که بعد از چند مین رسیدم ماشین رو پارک کردم.
و پیاده شدم دال رو بغل کردم و دویدم به سمت بیمارستان وارد که شدم به سمت پذیرش رفتمو گفتم
یوری..... خانم پسرم تبش بالاس کمک کنید
پذیرش..... ببریدش به سمت راست در چهارم الان پرستار میاد
سریع رفتم به سمت جایی که گفت دالخرو خوابوندم روی تخت که بعد از یک مدت نسبتاً طولانی پرستار اومد
پرستار..... به موقه رسوندینش . خوب سرم وصل میکنم تبشونو میاره پایین .
یوری.... ممنون
سرمو که وصل کرد گفت
پرستار.... سرمشون که نصف شد به من خبر بدید معاینشون کنم دوباره
یوری.... حتماً
پرستار از اتاق رفت بیرون و من هم کنار تخت دال وایسادم و پیشونیش رو بوسیدم رو گفتم
یوری.... خیلی من رو ترسوندی دال. خیلی دورت بگردم
و بعد کنار تختش که یک صندلی بود نشستم و دست کوچیکش رو گرفتم و بوسیدم
و به صورتش خیره شدم
اگر اینجا بودی جونگکوک من انقدر نمیترسیدم
کاش بودی ؟ کاش آخرین بار باهام اینطوری حرف نزده بودی ؟
سرم رو تکان دادم تا دیگه فکر نکنم و از دال غافل نشم
به سرمش نگاه کردم تقریباً نصف شده بود
از جام بلند شدم باز پیشونیشخ دال رو بوسیدم و گفتم
یوری.... عزیز دلم الان برمیگردم خوب
و بعد دستش رو ول کردم و از اتاق اومدم بیرون و به سمت پذیرش رفتم
بعد از این که رسیدم رو به یکیشون گفتم
یوری.... سرمه پسر من نصف شد گفتید دوباره معاینه میکنید
نگاه سنگین یک نفر رو احساس کردم ولی بهش توجه ایی نکردم
پرستار.... حتماً الان میام
و من سریع به سمت اتاقی که دال داخلش بود رفتم تا تنها نباشه
- ۴.۲k
- ۱۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط